۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

خود سانسوری

همیشه فکر می کردم که چرا وقتی وبلاگ می نویسم در مکلمت خودم با مردم کلمه کم میارم و دیگه از اون آدمی که همیشه حرف می زد خبری نیست .احساس می کنم هر روز ضعیف تر و ضعیف تر می شم عینه یه ظرف می شم که هر چقدر از وبلاگ نویسی پر میشه (نه اینکه خوب یا با معنی بنویسم نه!)از کلمات و خلاقیت در حین مکالماتم کم می شه ! این روند به شکل بسیار مایوس کننده ایی تو این 3 باری که وبلاگ نوشتم تکرار شده و هر بار ذهن من رو به خودش مشغول کرده . تا اینکه امروز به این نتیجه تاریخی رسیدم که همه اینها یک علت داره و اون هم اینه که خودم رو سانسور کردم.
آخه چیزهایی که می نویسم از جنس من نیست . چیزهایی نیست که اولویت دغده های ذهن من رو تشکیل بده . با کمال تاسف رده دوم تا سوم رو تشکیل می ده ! و باز هم با کمال تاسف همین نوع نوشتن باعث می شه که من بیشتر در باره اون مطالب فکر کنم.و خواه ناخواه در این سیکل برم سراغ همون مطالب رده دوم تا سوم و گمان می کنم همین کار می شه مثل تیغی که افکار رده پایین بر علیه افکار رده بالایی ذهنم می کشن و همین می شه آغاز هرج و مرج و تشویش واین جنگ که بر علیه خودم با دست دیگران(شما رو نمی گم)شروع می شه من رو به شدت ناراحت و عصبانی می کنه.
خدا!چقدر زجر آوره چون نه می تونم این وضع رو تحمل کنی نه می تونم این عطش نوشتن و شرکت در یک کار اجتماعی رو خاموش کنم.
لعنت خدا بر خود سانسوری!

هیچ نظری موجود نیست: