۱۳۸۷ مهر ۱۹, جمعه

خاتمی می آید

خاتمی اسمش با دوم خرداد گره خورده(چرا؟)٬ خاتمی روزه هایی در روزهایی هیچکس روزنامه نمی خوند خیلی ها رو به طرف روزنامه ها آورد.

اگر نتونست دیگران رو پاسخگو کنه اما خودش مرد و مردونه وایساد پای کارهاش و پاسخ داد.

وقتی خاتمی بود درسته دلمون به صدا و سیما خوش نبود! اما دو تا روزنامه می خوندیم که!

خاتمی وقتی رفت حقا و انصافا سکوت خدا گونه خیلی ها رو شکست هر چند که هنوز باید پاسخگو می بودند. اما گرما ی خاتمی کمی از یخشون رو آب کرد.

خوب یادمه خود خاتمی برای انتخابات مجلس هفتم گفت:منتقدین اصلاحات می تونن ببینن ٬کسایی که قبلا حتی حاظر نبودند اسم دموکراسی رو هم بیارن حالا لااقل مجیور شدن در تبلیغاتشون یه اشاره ای به این موضوع بکنن.

البته این حداکثر کاری بود که اصلاحات انجام داد.

*به نظر من باید نمره ای رو که خاتمی خودش به خودش داده رو نگاهی دوباره بکنیم .دو تا از آخرین نمراتش به خودش یکی همونی بود که در بالا گفتم و یکی دیگه هم این بود که گفت: من فقط تدارکات چی بودم.

حالا بعد از گذشت 3 سال آقای خاتمی 2 تا شرط برای ورود به انتخابات گذاشته که در واقع بیشتر تشریح فضای حاکم بر جامعه و حکومته. اول اینکه ایشون می گن باید با مردم به تفاهم برسیم. و این یعنی بسیاری از کسانی که از ما درباره شل گرفتن یا عکس العملهای بد در خیلی از مواقع ازمون ایراد می گرفتند رو باید توجیه کنیم.(خب البته اسم این رو می شه گذاشت شرط)

اما در مورد شرط دوم که مهمترین شرط هم هست و اینه که باساز و کارهای موجود بشه فعالیت کرد. نمی دونم آقای خاتمی این شرط رو برای کی گذاشتن ؟! اگر برای موافقینشون گذاشتن که اون بندگان خدا حرفی ندارن و از دستشون هم کاری بر نمیاد و گار برای مخالفینشون گذاشتن که فکر نمی کنم کسی برای مخالفین خودش شرط بذاره!

"پس در واقع این شرط دوم نوعی پیام با خودش داره"

*نکته دیگه ای هم .جود داره که هر کس میخواد جای آقای احمدی نژاد بیاد٬ باید میراث داره یه خروار خرابی باشه که طرح های تورم زای آقای احمدی نژاد در سال آخر ریاست جمهویش اجرا کرده و اثرش در دوره بعد مشخص می شه.

*جالبه شاید مهمترین دلیل برای حضور خاتمی همین حرفهای مخالفینش باشه که مشخص می کنه خاتمی واقعا چقدر می تونه تاثیر گذار بشه(در هیچ جناحی هیچ وقت برای نیومدن کاندیدای جناح مقابل این همه گریه و زاری نشده٬ مخصوصا که لحن مخالفین دلسوزانه هم هست!) با این شدت التماس کردن برای نیومدن خاتمی نشان دهنده خاتمی در دل مردم هست فقط سوال اساسی اینجاست که آیااین طرفداران حاضر هستند پای صندوقهای رای هم حاضر بشن؟

................................................

خیلی دلم گرفته آخه با شروع درس و مشق دانشگاه ن دیگه نمی تونم مثل سابق بنویسم-این یک دلخوشی بود .

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

نمردیم و معنی خدمت صادقانه رو هم فهمیدیم







نمی دونم چرا هر وقت میام در مورد یه چیزی بنویسم فورا یه خبر دربارش منتشر می شه! نمونش همین دکتر علی کردان!!

واقعا این یکی از حقایق دردناک سیاست این سرزمینه. هر چند که اعتراف کرد. اما ذره ای از عصابانیت من رو خاموش نکرد.

چند نکته جالب در این مورد وجود داره. یکی اینکه این آقا هنوز که هنوزه از رو نرفته با کمال پر رویی می گه :امیدوارم خدمت به این مردم رو انجام بدم.

نمی دونم با چه رویی داره این حرف رو می زنه(والله تو هر مملکته دیگه ای بود یارو حداقل 20 دفعه استعفا داده بود)



*البته ایشون گفتند که یکی سرم رو کلاه گذاشته و امیدوارم قوه قضائیه دستگیرش کنه(حرف از این خنده دارتر نشنیده بودم)از اون طرف رئیسش آقای احمدی نژاد هم گفته غصه نخور عزیزم برای خدمت رسانی نیازی به این کاغذ پاره ها نسیت که!!

ببخشید ایشون هنوز می خواد خدمت کنه! این چه خدمتیه؟! که به هیچ وجه نمی شه بی خیالش شد؟!

حالا بگذریم از اینکه ایشون ادعا کرده که لیسانس و فوق لیسانس از دانشگاه آزاد داره که اون هم رد شده(برای این دیگه کی سرش کلاه گذاشته؟)

*یه نکته دیگه هم تو سخن آقای کردان وجود داره و اون رسم عذر خواهی نکردن و همیشه طلبکار بودن مسئولین از مردمه که تو سخن آقای کردان دیگه کاملا بی پرده شد.



*آقا جون ما نه عامل استکباریم! نه چیزه دیگه ٬ ولی آدم بعضی چیزها رو باید از جاهای دیگه دنیا هم یاد بگیره.یادم میاد چند سال پیش نخست وزیر وقت انگلیس ٬تنی بلر در مجلس سنا بخاطر آوردن اینترنت پر سرعت بدون فرهنگ سازی عذر خواهی کرد.

حالا اگر مملکت ما بود!

این یه دفاعیه قبل از اقرار به جعلی بودن مدرک

آقا با این همه گند کاری تازه کلی کشته مرده هم داره!

این هم یه نمونه از تناقض گویی های بعضی ها!

پ.ن:البته آقای احمدی نژاد در بکار بردن عبارت کاغذ پار یادشون رفت که بگن آیا به راستگویی یا دروغگویی چی هست؟

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

هدایت گون

می گن اعتضاد السلطنه ٬ پدر صادق هدایت ٬از یکی از دوستان صادق هدایت میخواد که در مورد ازدواج با صادق صحبت کنه اما صادق در جوابش می گه باید چند روز در این مورد فکر کنم . چند روز بعد صادق به مغازه دوستش می ره و دستمالی چسبناک از درون جیبش در میاره ومی گه: به پدرم بگید نوه نتیجه های شما همه این تو هستند . اما من هرگز این جنایتی رو که شما نسبت به انجام دادید تا به حال انجام نداده ام و هرگز هم انجام نخواهم داد.

راستش اگر این جمله رو فقط از دید کنایه بهش نگاه کنم می تونم بگم که این کنایه یکی از زیباترین کنایاتی هست که نسبت به این جهان شنیدم.

البته اگر این جمله رو با یک فرضیه رد شده فروید که می گه: این جهان سراسر سختیست رو کنار هم بذاریم متوجه می شیم که هدایت چه حرفه جالبی زده

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

یک یستنی ساده

هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده.وقتی آدم های رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند٬ حالم بهم می خورد.

بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها٬ همینطور که داشتم به مردم نگاه می کردم ٬ دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت یک میز نشست.

برایم جالب بود ! پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر بچه یورش برد تا او را بیرون بیندازد.

دختر بچه با اعتماد به نفس کامل به پیش خدمت گفت: پولش را می دهم ٬ هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم!

کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت : یه بستنی میوه ای چند؟

پیش خدمت با بی حوصلگی گفت: پنج دلار.

دختر بچه دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن کرد . بعد دوباره گفت : یک بستنی ساده چند؟

پیش خدمت بی حوصله تر از قبل گفت : سه دلار.

دختر آدامس فروش گفت:پس یک بستنی ساده بدهید.

پیش خدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود!

(احتمالا مخلوطی از ته مانده بقیه بستنیها)

دخترک بستنی را خورد و سه دلار به صندوق داد و رفت. وقتی که پیش خدمت برای بردن ظرف بستنی آمد٬ دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا یک دلاری مچاله شده گذاشته است برای انعام!

............................................................

من این داستان رو بارها و بارها خوندم وهر بار بغض گلویم رو گرفت و در هر بار خوندش درسی تازه ازش گرفتم ٬ کار دخترک یه دنیا حرف برای گفتن داشت.

این داستان رو تو کتاب "نشان لیاقت عشق" که نوشته شده توسط نویسندگانی ناشناس اما متبحر٬ پیدا کردم. حتما بخونید ٬ پر از داستانهای کوتاه پند آموزه با قلمی بسیار شیوا

برگردانش هم از آقا یا خانومه "بهنام زادست"

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

دلم اون روزها رو می خواد

دلم برای اون زمان که سرمو می ذاشتم رو بالشت و وقتی بلند می کردم صبح شده بود تنگ شده.

دلم برای روزهایی که بدون هیچ مرزی در مورد آینده خیالبافی می کردم تنگ شده.روزهایی که هر روز برای خودم یه کاری داشتم.

دلم برای زنگ آخر٬ مسیر خونه تا مدرسه تنگ شده.

دلم برای دعوای بعد از مدرسه هم تنگ شده.

آخ که چقدر دلم برای سعید ٬ سروش ٬ حمیدرضا ٬ معین و پژمان که رفت پیش خدا تنگ شده.

عینه یه رویای دور در حسرت اون روزها هستم

یادم میاد اون روزها رنگش نارنجی و زرد بود و طعمش مثل عسل سراسر شیرین.

.....................

یاد اون روزها بخیر