۱۳۸۷ خرداد ۱۱, شنبه

تولد

اي مرز پر گهر


فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامي در يک شناسنامه مزين کردم
و هستيم به يک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 سکن تهران
ديگر خيالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه
ديگر خيالم از همه سو راحتست
از فرط شادماني
رفتم کنار پنجره با اشتياق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از اغبار پهن
و بوي خکروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
درون سينه فرو دادم
و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاري
و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمين شعر و گل و بلبل
موهبتيست زيستن ‚ آن هم
وقتي که واقعيت موجود بودن تو پس از سالهاي سال پذيرفته ميشود
جايي که من با اولين نگاه رسميم از لاي پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را مي بينم
که حقه باز ها همه در هيات غريب گداياين
در لاي خکروبه به دنبال وزن و قافيه مي گردند
و از صداي اولين قدم رسميم
يکباره از ميان لجنزارهاي تيره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سياه پير در آورده اند
با تنبلي به سوي حاشيه روز مي پرند
و اولين نفس زدن رسميم
آغشته مي شود به بوي ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجات عظيم پلاسکو
موهبتيست زيستن آري
در زادگاه شيخ ابودلقک کمانچه کش فوري
و شيخ ‚ اي دل ‚ اي دل تنبک تبار تنبوري
شهر ستارگان گران ‚ وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه ي اي بابا به من چه ولش کن
مهد مسابقات المپيک هوش - واي
جايي که دست به هر دستگاه نقلي تصوير و صوت ميزني از آن
بوق نبوغ نابغه اي تازه سال مي ايد
و برگزيدگان فکري ملت
وقتي که در کلاس کابر حضور مي يابند
هر يک به روي سينه ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقي و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر رديف کرده و ميدانند
که ناتواني از خواص تهي کيسه بودنست نه ناداني
فاتح شدم بله فاتح شدم
کنون به شادماني اين فتح
در پاي اينه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسيه مي افروزم
و مي پرم به روي طاقچه تا با اجازه چند کلامي
در باره فوائد قانوني حيات به عرض حضورتان برسانم
و اولين کلنگ ساختمان رفيع زندگيم را
همراه با طنين کف زدني پر شور
بر فرق فرق خويش بکوبم
من زنده ام بله مانند زنده رود که يکروز زنده بود
و از تمام آن چه که در انحصار مردم زنده ست بهره خواهم برد
من مي توانم از فردا
در کوچه هاي شهر که سرشار از مواهب مليست
و در ميان سايه هاي سبکبار تيرهاي تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور ششصد و هفتاد و هشت بار به ديوار مستراح هاي عمومي بنويسم
“خط نوشتم که خر کند خنده”
من مي توانم از فردا
همچون وطن پرست غيوري
سهمي از ايده آل عظيمي که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ‚ آن را
با اشتياق و دلهره دنبال ميکند
در قلب و مغز خويش داشته باشم
سهمي از آن هزار هوس پرور هزار ريالي
که مي توان به مصرف يخچال و مبل و پرده رساندش
يا آنکه در ازاي ششصد و هفتاد و هشت راي طبيعي
آن را شبي به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشيد
من مي توانم از فردا
در پستوي مغازه خاچيک
بعد از فرو کشيدن چندين نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند باديه پپسي کولاي ناخالص
و پخش چند يا حقو يا هو و وغ وغ و هو هو
رسما به مجمع فضلاي فکور و فضله هاي فاضل روشنفکر
و پيران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپيوندم
و طرح اولين رمان بزرگم را
که در حوالي سنه يکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسي تبريزي
رسما به زير دستگاه تهيدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پکت
اشنوي اصل ويژه بريزم
من مي توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود رابراي ششصد و هفتاد و هشت دوره به يک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامين آتيه
يا مجلس سپاس و ثنا ميهمان کنم
زيرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و کرنش را مي خوانم
و شيوه درست نوشتن را مي دانم
من در ميان توده سازنده اي قدم به عرصه هستي نهاده ام
که گرچه نان ندارد اما به جاي آن ميدان ديد و باز و وسيعي دارد
که مرزهاي فعلي جغرافياييش
از جانب شمال به ميدان پر طراوت و سبز تير
و از جنوب به ميدان باستاني اعدام
و در مناطق پر ازدحام به ميدان توپخانه رسيده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنيتش
از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوي قوي هيکل گچي
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
آن هم فرشته از خک وگل سرشته
به تبليغ طرح هاي سکون و سکوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 سکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفيعي رسيده است که در چارچوب پنجره اي در
ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متري سطح زمين قرار گرفته ست
و افتخار اين را دارد که مي تواند از همين دريچه نه از راه پلکان خود را
ديوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرين وصيتش اينست
که در ازاي ششصد و هفتاد و هشت سکه حضرت استاد آبراهام صهبا مرثيه اي به قافيه کشک
در رثاي حياتش رقم زن
د

فروغ فرخزاد