۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

هدایت گون

می گن اعتضاد السلطنه ٬ پدر صادق هدایت ٬از یکی از دوستان صادق هدایت میخواد که در مورد ازدواج با صادق صحبت کنه اما صادق در جوابش می گه باید چند روز در این مورد فکر کنم . چند روز بعد صادق به مغازه دوستش می ره و دستمالی چسبناک از درون جیبش در میاره ومی گه: به پدرم بگید نوه نتیجه های شما همه این تو هستند . اما من هرگز این جنایتی رو که شما نسبت به انجام دادید تا به حال انجام نداده ام و هرگز هم انجام نخواهم داد.

راستش اگر این جمله رو فقط از دید کنایه بهش نگاه کنم می تونم بگم که این کنایه یکی از زیباترین کنایاتی هست که نسبت به این جهان شنیدم.

البته اگر این جمله رو با یک فرضیه رد شده فروید که می گه: این جهان سراسر سختیست رو کنار هم بذاریم متوجه می شیم که هدایت چه حرفه جالبی زده

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

یک یستنی ساده

هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده.وقتی آدم های رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند٬ حالم بهم می خورد.

بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها٬ همینطور که داشتم به مردم نگاه می کردم ٬ دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت یک میز نشست.

برایم جالب بود ! پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر بچه یورش برد تا او را بیرون بیندازد.

دختر بچه با اعتماد به نفس کامل به پیش خدمت گفت: پولش را می دهم ٬ هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم!

کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت : یه بستنی میوه ای چند؟

پیش خدمت با بی حوصلگی گفت: پنج دلار.

دختر بچه دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن کرد . بعد دوباره گفت : یک بستنی ساده چند؟

پیش خدمت بی حوصله تر از قبل گفت : سه دلار.

دختر آدامس فروش گفت:پس یک بستنی ساده بدهید.

پیش خدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود!

(احتمالا مخلوطی از ته مانده بقیه بستنیها)

دخترک بستنی را خورد و سه دلار به صندوق داد و رفت. وقتی که پیش خدمت برای بردن ظرف بستنی آمد٬ دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا یک دلاری مچاله شده گذاشته است برای انعام!

............................................................

من این داستان رو بارها و بارها خوندم وهر بار بغض گلویم رو گرفت و در هر بار خوندش درسی تازه ازش گرفتم ٬ کار دخترک یه دنیا حرف برای گفتن داشت.

این داستان رو تو کتاب "نشان لیاقت عشق" که نوشته شده توسط نویسندگانی ناشناس اما متبحر٬ پیدا کردم. حتما بخونید ٬ پر از داستانهای کوتاه پند آموزه با قلمی بسیار شیوا

برگردانش هم از آقا یا خانومه "بهنام زادست"

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

دلم اون روزها رو می خواد

دلم برای اون زمان که سرمو می ذاشتم رو بالشت و وقتی بلند می کردم صبح شده بود تنگ شده.

دلم برای روزهایی که بدون هیچ مرزی در مورد آینده خیالبافی می کردم تنگ شده.روزهایی که هر روز برای خودم یه کاری داشتم.

دلم برای زنگ آخر٬ مسیر خونه تا مدرسه تنگ شده.

دلم برای دعوای بعد از مدرسه هم تنگ شده.

آخ که چقدر دلم برای سعید ٬ سروش ٬ حمیدرضا ٬ معین و پژمان که رفت پیش خدا تنگ شده.

عینه یه رویای دور در حسرت اون روزها هستم

یادم میاد اون روزها رنگش نارنجی و زرد بود و طعمش مثل عسل سراسر شیرین.

.....................

یاد اون روزها بخیر

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

از قضایای روزگار....ای عجب!!!

نمی دونم چرا این همه مدت آپ نکردم ٬ شاید به قول یکی از دوستان چون زیادی خوشم.

اما چیزی که امروز محرک من شد تا بنویسم این شکایتهای جور واجور و بسیار تعجب برانگیز از آقای نامجو بود. واقعا آدم تعجب می کنه ! آخه خوندن قرآن به شکل دیگه ایی به جزء شکل مرسوم هم شد شکایت؟! اصلا مگه قانونی در رابطه با اشکال مختلف قرآن خوانی هم داریم؟ یا اینکه زمانی که این آقایون قرائت رو یاد گرقتن کسی بهشون گفته فقط باید قرآن رو با همین صوت خوند ولاغیر؟ اصلا همچین چیزی با عقل جور در میاد؟ اگر این آقایون برای ما روشن بکنند که با چه تفکری دست به این شکایت زدند خیلی ازشون متشکر می شم.

**چند وقت پیش هم شنیدیم که کوروش یغمایی فوت شده ٬ خدا رو شکر معلوم شد فقط شایعه بود. اما یه خوبی داشت و اون هم این بود که به یاد این هنرمند با استعداد کشورمون بیوفتم .

هنرمندی که بسیاری از لحظه های غمگین من رو کمی آرامش بخشیده و لحظه های شادی رو هم بیشتر کرده. به نظر من که هنوز هنرمندی نتونسته مثل کوروش کار کنه.

طبق عادت (یا رسم) جالب ما ایرانیها نخبگان ما هیچوقت عمر نمی کنن که ببینن جامعه قدر اونها رو می دونه (یعنی همیشه بعد از مرگ عزیز می شن)

**راستی این آلبوم سیاوش قمیشی هم خیلی با حال شده ها!! دارم باهاش حال می کنم

پ.ن : داشتم این رو می نوشتم که یه نفر حرفه جالبی بهم زد٬ گفت: خود قرآن یه آهنگ بخصوصی داره که هر کسی می تونه اونجور که دلش بخواد بخوندش ٬ در همین حین یکی دیگه گفت پس اونهایی که قرآن رو با آهنگهای پاپ و تازه به زبان انگلیسی می خونن پس چی می شن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

لوگوی وبلاگ

بعله! این عکسی که بالای وبلاگ زیر هدر می بینید لوگوی جدید وبلاگ منه البته اگر بعدا تغییرش ندم.ببینید می تونید چشم من رو از وسط پس زمینه که بازار میدان نقش جهان اصفهانه تشخیص بدین؟
نظرتون چیه؟خوبه یا عوضش کنم؟ خواستم که نگاه خودم به اجتماع رو نشون بدم. حالا دیگه نمی دونم تونسم به این هدفم برسم یا تصویر خیلی گنگی ایجاد کردم.
هر دوتا عکس رو هم خودم گرفتم(چی کار کنیم دیگه خود کفا شدیم)