۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

خواب های شبانه

این روزها به خاطر مشکلاتی که در زندگی شخصی ام پیش آمده ، خوابهای عجیب و غریبی می بینم.چیزهایی که پیشتر هم می دیدم.اما با دوز کمتر.

خواب رد شدن از گردنه ای بسیار خطرناک که وقتی به آخر آن می رسم از خود می پرسم چگونه برای رد شدن از آن مصمم شدم.(گردنه ای که حتی حرفه ایی ها هم در موردش تردید دارند). و بعد از آن رسیدن به نزدیکی قله ای با شیب 90 درجه ، آنجاست که از بالا به پایین پرت می شوم.

یا مثل دیشب جاده ایی باریک در ارتفاعات کوهی زیبا.اشتباهم مرا بین هوا و زمین معلق کرده بود . با تمام توان سعی می کردم خودم را بالا بکشم .اما دستی مرموز مرا به جهت مخالف کشید تا من به پایین بیوفتم. هر چقدر هم که از دیگران می خواستم که بگویند چه چیزی کوله پشتی مرا به عقب می کشد کسی زبان من را نمی فهمید.تا اینکه در این میان چند فامیل هم زبان پیدا کردم.مودبانه از آنها خواهش کردم بگویند چه نیرویی مرا به عقب می راند.اما با بی اعتنائی آنها روبرو شدم.

چند وقت پیش مادربزرگ مهربانم را از دست دادم.مادربزرگی که همیشه برای آرامش گرفتن به خانه اش می رفتم. هر چه بیشتر می گذرد جای خالی او را بیشتر احساس می کنم.خیلی احساس تنهایی می کنم .مرتبا خواب روزهای بودنش را می بینم.خواب آن خانه آرام وصمیمی ، خواب حرفهای مادربزرگ ، آرزو دارم دوباره پند دادنهایش را در خواب ببینم.

بی اغراق می گویم بعد از رفتن مادربزرگ تازه احساس می کنم چه گنج بزرگی را از دست داده ام.کم بودن یک نفر که با او درد دل کنم همیشه این واقعیت را به مغزم می کوبد که زمان به عقب باز نمی گردد. پس احتمالا به خاطر اینکه نمی توانم این فشار را تحمل کنم. به عالم رویا پناه می آورم. ای کاش همیشه در رویا می ماندم.

این جهان بسیار تلخ و درد آور است.

۲ نظر:

saghar گفت...

سلام!
ما تو از دست دادن يك عزيز يا به قول تو يك گنج همدرديم فقط به گونه هاي مختلف!
درك مي كنم ولي پناه بردن به رويا راه حل خوبي نيست رويا هم مي تونه تلخ باشه!!!

Sina گفت...

سلام سینا هستم،
واقعا صمیمانه بهت تسلیث میگم،
منم یه بار طعم از دست دادن همچین گنجی رو داشتم،
سخته،
ولی همونجور که میگن زمان به آدم خیلی چیزا رو یاد میده،
خیلی چیزا رو هم از یاد آدم میبره،
می فهمم داداش ...............